نویسنده: سیدعلى قادرى
 
 
 
 
 

وجود مشکل در کشف نظرهاى سیاسى امام

اما در زمینه‏هاى داخلى، برشمردن بعضى آراى سیاسى حضرت امام (ره) دشوارى مضاعف دارد. در حقیقت‏براى ما که او را به طور رسمى رهبر خود مى‏دانیم و ایشان عهده‏دار رهبرى جامعه‏اى بوده‏اند که در آن طیف‏هاى فکرى و طبقاتى مختلفى جاى داشته‏اند، اظهارنظر در کشف نظرهاى سیاسى ایشان، ما را با مشکل تعدد نظر افراد مختلف و اصناف مواجه مى‏سازد. چنانکه براى خارج از مرزها، آراى سیاسى ایشان در بعد بین‏المللى مشکلتر است; تا پرداختن به ابعاد داخلى. چنانکه یک انگلیسى مسلمان اگر بخواهد نظرهاى ایشان را در مسائل داخلى ایران - مثلا جنگ تحمیلى یا روحانیت و روحانیون - عنوان کند، بدون آنکه در این زمینه ذى‏نفع باشد اظهارنظر خواهد کرد. ولى وقتى به مسئله سلمان رشدى مى‏رسد، دچار مشکل مى‏شود. زیرا از سویى حکم ارتداد سلمان رشدى به او هویت نیرومند سیاسى داده و با چنین حکمى مى‏تواند خود را در جامعه انگلیس به طور جدى مطرح سازد و از سوى دیگر، باید با تمام قوا و هوشیارى سیاسى، دهها حمله روزنامه‏نگار، نویسنده و طرفداران آزادى ناسزا را دفع کند. چنین است که اظهارنظر در مورد آراى سیاسى معظم له، در مقولات بین‏المللى براى ما چندان مشکل نیست، همچنان که اظهارنظر در مقولات داخلى براى افراد بیرون از مرز مشکل چندانى ندارد و بالعکس. با این حال اگر از آراى جزئى ایشان به سوى کلى‏ترها برویم، مسئله ساده‏تر است; مثلا آراى سیاسى ایشان نسبت‏به فعالیت گروههاى سیاسى. اگرچه گروههاى سیاسى یک بافت و یک هویت ندارند و باید در مورد هریک به طور جداگانه در جستجوى آراى ایشان بود. اما یک نظر کلى داشته‏اند و آن این که فعالیت گروهها موجب سیاسى‏تر شدن جامعه مى‏شود و سیاسى شدن قشرهاى مختلف موجب مصونیت کشور از سلطه بیگانه مى‏شود. البته در طول حیات پربار سیاسى‏شان بعد از پیروزى انقلاب، آراى ایشان در مورد بعضى تشکل‏هاى سیاسى تغییر کرده است; مثلا از اینکه نیروهاى مسلح بیش از آنکه در فکر دفاع از کشور باشند، در فکر تشکلهاى سیاسى برآیند، نظرات مختلفى ابراز کرده‏اند و یا با آنکه معتقد بودند میزان، حال فعلى افراد است و سوابق افراد را نباید در گزینشها دخالت داد، با تحلیلهایى از عملکردهاى افرادى که گذشته انحرافى داشته‏اند، به این نتیجه رسیدند که رعایت احتیاط در مورد این افراد شرط عقل است; مثلا در جایى مى‏فرمایند: "فرض کنید یک نفر آدم قبلا انحراف داشته، کمونیست‏بوده، حالا آمده است و مى‏گوید که من دیگر برگشته‏ام و خیر حرفهاى آنها درست نبوده من هم برگشته‏ام. بسیار خوب شما برگشته‏اید و حالا آمده‏اید، باشید. اما نمى‏توانیم ما این را در رادیو تلویزیون راهش بدهیم که برو مردم را تربیت‏بکن، ممکن است که کمونیست‏باز هم باشد لکن براى خاطر اینکه ما را بازى بدهد آمده آن را گفته." (6) طبیعى است در این مثال بنیان نظر قبلى ایشان تغییر اساسى نکرده اما دچار نوعى تحول طولى شده است و اگر وزیر یا مدیرى بواقع یقین حاصل کند که یک فرد کمونیست، تمام رسوبات تعلیمات کمونیستى را از ذهن خود شسته است و توبه او نه فقط زبانى بلکه قلبى و ذهنى است و با قابلیتهایى که داراست مى‏تواند منشا خیر باشد و چنین شخصى را به همکارى با صداوسیما یا دانشگاه دعوت کند اگرچه بظاهر، نظر حضرت امام (ره) را عمل نکرده ولى بواقع از خط امام نیز منحرف نشده است. چرا که معظم له در این زمینه نظرى داشتند که این نظر یک حکم کلى نیست. زیرا حوزه آراى سیاسى حتى در جایى که احکام کلى صادر مى‏شود، باز قضایاى کلى آن کلى طبیعیه نیست; حداکثر یک قضیه مسوره است و بیشتر حکماى اسلامى قضایاى مسوره را در حکم قضایاى شخصیه مى‏دانند.

آراى نقدپذیر

ناگزیرم یک نکته باریک را در این جا عرض کنم و امیدوارم با دقت‏بیش از پیش نقص بیانم را جبران کنید و آن اینکه از لحاظ معرفت‏شناسى، آراى سیاسى معظم له مانند آراى هر متفکر سیاستمدار دیگرى نقدپذیر است و اگر جز این باشد، جامعه به اخباریگرى وحشتناکى دچار مى‏شود که نورانى بودن انقلاب اسلامى را ظلمانى مى‏کند و آن حضرت، در طول عمر خود براى رفع خطر اخباریگرى، خطرهاى بسیارى را به جان پذیرفتند و از تهمتها نهراسیدند. حالا نباید وجود نورانى ایشان خود موجب نوع دیگرى از اخباریگرى شود. اما نکته این است که با دانستن‏اندکى از معارف سیاسى، نباید جسارت داشت که آراى سیاسى شخصیتى که توانسته است دین‏باورى را در جهان کفرآلود امروز احیا کند، براحتى نقد شود; نه آنکه اصلا و ابدا و نه آنکه یک عده پیدا شوند و متولى امرگردند و بگویند فقط ما به آن‏اندازه از رشد و بلوغ و تخصص رسیده‏ایم که در این زمینه ذیحقیم و دیگران نه. چه هرکس چنین ادعایى کند، معناى ادعایش این است که صاحبنظران بى‏نام، دانشجو و محقق را به حساب نمى‏آورد و خود را در ردیف حضرتش قرار مى‏دهد و تحلیل را در جامعه‏اى که باید به طور دایم بجوید، بیابد و رشد کند، علیل مى‏کند. اما سخن این است که ما گفتار معصومین - علیهم السلام - را نقد نمى‏کنیم، چرا؟ حال آنکه منطق حکم مى‏کند که قضایاى حملیه، قضایایى است که احتمال صدق و کذب در آن باشد و با چنین حکم درست منطقى که بخشى از حقیقت است، فرمایشات حضرت نبى اکرم (ص) که به صورت قضایاى حملیه بیان شده، قابل نقد مى‏شود ولى به رغم آنکه قواعد منطقى اجازه نقد مى‏دهد، قواعد کلامى، ما را به فهم عمیق کلام معصوم دعوت مى‏کند; نه به نقد آن. همچنین است وقتى منطق حکم کند، آراى سیاسى حضرت امام و دیگر سترگ مردان‏اندیشه ذاتا نقدپذیر است. آیا نقدپذیر بودن آن در منطق کافى است که نقد را شروع کنیم؟ البته جایز هم نیست کسى را از نقد منع کنیم، شاید راه درست آن باشد که سعى کنیم آراى ایشان را بفهمیم. پس از فهم آراى سیاسى ایشان اگر به نظرى دیگر رسیدیم خیر مضاعف است، اما قبل از درک مبانى آراى ایشان، نقد جایز منطقى است نه واجب عقلانى، و اگر براى دانشجو، استاد و محقق واجب، ضرورى و لازم باشد - که بیگمان هست - تمرین باید کرد که نحوه نقد و بررسى از عمل سیاسى فاصله بگیرد.
چنانکه قبلا اشاره شد در حوزه آراى سیاسى غالبا اظهارنظر، خود یک عمل سیاسى است و مهمتر آنکه هر نقدى در این حوزه بدون پیشداورى ممکن نیست; آن حضرت خود چنین بودند; استادان خود را مى‏ستودند و به احترام هر استادى که حق تعلیم بر او داشت، تمام قد مى‏ایستادند. اما وقتى با نظر استاد موافق نبودند، تنها و تنها در جلسه مناظره و بحث، لب به نقد مى‏گشودند. در حالى که در جامعه فقط نظر خود را مى‏گفتند و این یعنى اخلاق علمى و اخلاق اسلامى و بالاتر از آن یعنى ادب علمى، ادبى که در سایه آن انوار حکمت‏بر جان انسان مى‏ریزند و محقق قویدل مى‏گردد. به تعبیر دیگر، نقدهاى معمول منطقى، ذهن را قوى مى‏کند اما دل را نه. وانگهى هرکس که در معرفت‏سیاسى دستى دارد این حق را دارد که آراى سیاسى معظم له را نقد کند، اما حق بالاتر آن است که ابتدا خوبتر بفهمیم. زیرا اگرچه حوزه آراى سیاسى ایشان مشحون است از سخنان نقدپذیر اما لبالب است از تئوریها، نظرها و آراى کشف‏نشده دلپذیر و چه بسا نظرى نقدپذیر از ایشان پس از درک نظرى دیگر، هیجان‏انگیز شود. به خاطر دارم در اوایل پیروزى انقلاب، بعضى نظر مى‏دادند که ارتش منحل شود، بعضى نظر مى‏دادند که ساختار آن تغییر یابد، آنها که با مسائل تئوریک ساختار دفاعى آشنایى داشتند، از اینکه مى‏دیدند کشور داراى دو نیروى نظامى مى‏شود، نگران هزینه‏ها و اختلافات آنها بودند. شهید چمران از آن حضرت سوال کرده بود، چه لزومى دارد که کشور داراى دو نیروى نظامى و چند نیروى انتظامى باشد؟ وقتى پاسخ را که فقط دلباختگان مى‏فهمیدند، شنید، اشک شوق از گونه‏هایش چکیده بود. پاسخ چنین بود: کشورى که دشمنان قسم خورده‏اش دو ابرقدرت مخالف هم هستند، دو نیروى دفاعى مختلف مى‏خواهد. در مورد تعدد نیروهاى انتظامى نیز قریب به این مضمون فرموده بودند: در ممالک پیشرفته پلیس در خدمت مردم بوده، اگرچه گویى این طورها هم نیست و بیشتر در خدمت طبقات مرفه است اما در کشور ما پلیس را براى سرکوب مردم به وجود آوردند، حالا رقابت‏بین کمیته‏ها و شهربانى و ژاندارمرى به نفع تمام طبقات مردم خواهد بود. (7)

حوزه اندیشه سیاسى

5. مهمترین بخش معرفت‏سیاسى، حوزه‏اندیشه سیاسى است. اگر بخواهیم به اختصار ولى دقیق بیان کنیم که‏اندیشه سیاسى چیست؟ شاید تعریف جامع و مانع از آن، این باشد:اندیشه سیاسى مجموعه باورهاى فلسفى است که به طور مستقیم به اداره امور جامعه مرتبط باشد.
حضرت امام (ره) در حوزه‏اندیشه سیاسى، بیانى جدید دارند و طرحى نو درانداخته‏اند. البته اینکه مى‏گوییم جدید و نو، نه به معناى آن است که ایشان چیزى را اختراع کرده‏اند، بلکه آنچه را که موجود بود ولى از آن غفلت مى‏شد، احیا کرده‏اند. اما به این اعتبار جدید است که در قرون اخیر در بحثهاى دانشگاهى چنین مطالبى یا به چشم نمى‏آمد و یا در تاریخ‏اندیشه سیاسى خوانده مى‏شد و پس از ظهور انقلاب اسلامى است که طرح چنین مباحثى در معرفت‏سیاسى حضور جدى دارد. البته به اعتبار آنکه احیاگرى نیز خود هنرى است که ذهن خلاق، فعال و نو مى‏طلبد و همگان این هنر را ندارند که لطایف گذشته را براى حال احیا کنند و در میان منابع بگردند و بجویند و آنچه را که به کار امروز و فردا مى‏آید بیابند، پس از این حیث نیز مى‏توان گفت که اگرچه آن حضرت در حوزه‏اندیشه سیاسى، خمیرمایه‏ها و بنیانهاى‏اندیشه‏شان همان منابع گذشته است ولى در نحوه ارائه، طرحى نو و جدید درانداخته‏اند; همچنانکه در فقه نیز چنین بودند.
اگر ضرورت داشته باشد به تعریفى که ازاندیشه سیاسى ارائه دادیم بازگردیم، توجه دقیق به ساختار آن تعریف اهمیت دارد. اول آنکه: جنس‏اندیشه سیاسى، مجموعه باورهاى فلسفى ذکر شده است. به این معنا که‏اندیشه سیاسى ماهیتا فلسفى است. (فلسفى به معناى عام کلمه) و طبیعتا این معنا القا مى‏شود که قوام گرفتن یک‏اندیشه سیاسى از روشهاى علمى پیروى نمى‏کند; نه به این معنا که علمى نیست، به این مفهوم که در متدولوژى از روشهاى فلسفى برمى‏خیزد و نه از روشهاى علمى. مثلا وقتى سوال شود، یک نظام سیاسى با راى مردم مشروعیت مى‏یابد یا به طریقه دیگرى؟ هرکس به این سوال پاسخ دهد، کارى فلسفى کرده است نه علمى. ولى اگر سوال شود چه حکومتهایى مشروعیت‏خود را با راى مردم به دست آورده‏اند؟ پاسخ به چنین سوالى روش علمى مى‏طلبد. به این معنا که با روش استقرار نظامهاى سیاسى را طبقه‏بندى مى‏کنیم و سپس هر نظام سیاسى که مشروعیت‏خود را از مردم کسب کرده بود، به عنوان پاسخ سوال برمى‏شماریم.

سرنوشت مردم

دوم آنکه:اندیشه سیاسى مجموعه باورهاى فلسفى است که در طول هم قرار مى‏گیرد نه یک موضوع مجرد. اگر کسى جمله‏اى فیلسوفانه، زیبا و مردم‏پسند بگوید و در یک عبارت نحوه اداره جامعه را توضیح دهد، چنین شخصى‏اندیشمند سیاسى نیست و آنچه عرضه مى‏کند،اندیشه سیاسى نیست. چرا که‏اندیشه سیاسى یک امر و یک عبارت نیست; مثلا اگر کسى بگوید از بحثهاى بى‏نتیجه مقبولیت و مشروعیت هرگز سخن نخواهم گفت، آنچه مهم است، آن است که مردم خود باید سرنوشت‏خود را رقم زنند و از توضیح چگونگى مشروعیت‏یک نظام سیاسى طفره رود، شعاردهنده در دایره‏اندیشمندان سیاسى ورودى نخواهد داشت و حداکثر در حد یک شخصیت‏سیاسى موفق یا ناکام در تاریخ سیاسى جاى خواهد گرفت.اندیشمند سیاسى کسى است که بتواند براى هر سوال فلسفى مرتبط با اداره جامعه پاسخى غیرمعارض با دیگر باورهاى خود بیابد. از لحاظ منطقى، این مجموعه باورها باید در طول هم باشد و با هم معارضه نکنند. استحکام و سستى یک‏اندیشه سیاسى را از توالى باورهاى غیرمعارض مى‏توان باز شناخت; مثلا اگر کسى باور داشته باشد که سلطنت‏یک موهبت‏خدایى است که میراث بر آن خاندان سلطنت‏اند، دیگر نمى‏تواند به اصالت راى براى تعیین حاکم نیز معتقد باشد، و اگر به هر دو باور معتقد است، تعارض دراندیشه دارد. البته همه کسانى را که به عنوان‏اندیشمندان سیاسى مى‏شناسیم توانسته‏اند یک مجموعه منسجم از باورهاى فلسفى را به عنوان‏اندیشه سیاسى خود مطرح سازند. آنچه جاى بحث‏باقى گذاشته آن است که بعضى از این باورها بظاهر در طول هم‏اند و با دقت و تامل، تناقضات آنها آشکار مى‏شود، و یا آنکه بنیانهاى اولیه بعضى‏اندیشه‏ها مورد پذیرش نیست. مثلا ماکیاول تقریبا توانسته است مجموعه باورهاى خود را از چگونگى نحوه اداره جامعه سامان دهد، امااندیشه‏هاى سیاسى او به دلیل آنکه بر شالوده مشروعیت رفتار شهریاران قوام گرفته، بخشهایى از آن در بیشتر سرزمینها، بنیانى غیرمقبول دارد. به این اعتبار، مارکس نیز یک‏اندیشمند سیاسى است که توانسته مجموعه باورهاى خود را از نحوه اداره جامعه در طول هم قرار دهد، ولى جداى از بنیانهاى باطل زیربناى تفکرش، مرتکب تناقضاتى در ردیف کردن مجموعه باورهاى خود شده که‏اندیشه‏هایش را سست کرده، اما سستى‏اندیشه‏هاى او،اندیشه‏اش را باطل ساخته است نه‏اندیشمند بودنش را. البته مارکس آنقدر با اقتصاد آمیزش فکرى داشته که بیشتر، او را یک صاحب نظر اقتصادى مى‏دانند تا یک‏اندیشمند سیاسى. ولى به دلیل آنکه وى براى نحوه اداره جامعه طرح دارد و کمونیسم را از اقتصاد فراتر برده و به نحوه اداره جامعه نیز تعمیم داده، در جرگه‏اندیشمندان سیاسى جاى گرفته است. (8)

اندیشمند سیاسى کیست؟

سوم آنکه:اندیشه سیاسى به طور مستقیم به اداره امور مردم مرتبط است. بر این اساس بسیارى از باورهاى فلسفى از جرگه‏اندیشه سیاسى خارج است; اگر چه‏اندیشه سیاسى در دایره باورهاى فلسفى است. در حقیقت این قید، تعریف را مانع مى‏کند. بنابراین فیلسوفانى که به نحوه اداره جامعه نپرداخته‏اند،اندیشمند سیاسى نیستند; مثلا ملاصدرا از نوادر فیلسوفان بزرگ تاریخ بشر است، اما به دلیل آنکه براى اداره امور جامعه طرحى مشخص ندارد، هرچند جسته و گریخته به مسائل اجتماعى نظر دوخته باشد، اندیشمند سیاسى تلقى نخواهد شد. اما همه‏اندیشمندان سیاسى فیلسوفى مى‏کنند حتى اگر بنیان‏هاى فلسفى آنها سست‏باشد یا ادعا کنند که از فلسفه بیزارند. هرکس به ساختارهاى کلان نحوه اداره امور جامعه پرداخته باشد، بدان جهت که نوع مباحثى که مطرح مى‏کند ماهیتى فلسفى دارد، پس فیلسوفى کرده است و آنچه عرضه مى‏کند نیز ماهیتا در دایره فلسفه است و به روشهاى فلسفى قابل نقد و بررسى قرار مى‏گیرد; مثلا مرحوم دکتر شریعتى در کتاب امت و امامت‏به نحوه اداره امور مردم براساس‏اندیشه ولایت و وصایت مى‏پردازد. اگرچه ادعا مى‏کند که آنچه در آن کتاب عرضه مى‏دارد جامعه‏شناسى امت و امامت است، ولى بواقع در آن کتاب بیانى فلسفى دارد. آنچه مطرح مى‏سازد مثالهاى جامعه‏شناختى دارد، اما متدولوژى آن فلسفى است. علامه طباطبایى (ره) یک فیلسوف رآلیست است که از مسائل اجتماعى غفلت نکرده و در خلال اکثر مباحث پیرامون مسائل مختلف از انسان، جامعه و ارتباط وحى با قوانین طبیعى و اجتماعى سخن به میان آورده و با استدلالهاى فلسفى اثبات کرده که دین فطرى است که جامعیت آن تمام احکام اجتماعى را نیز شامل مى‏شود، ولى به‏رغم آنکه معظم له یک فیلسوف است که به احکام اجتماعى نیز نظرانداخته، در جرگه‏اندیشمندان سیاسى جاى نمى‏گیرد. چرا که مباحث فلسفى ایشان در باب مسائل اجتماعى، به طور مستقیم به نحوه اداره امور جامعه مرتبط نیست. البته‏اندیشه‏هاى والاى ایشان مى‏تواند مصالح یک‏اندیشه سیاسى باشد ولى به طور مستقل‏اندیشه سیاسى نیست. حال آنکه استاد مطهرى یک‏اندیشمند سیاسى است. چرا که وقتى کلیه آثار او مطالعه شود، خواننده مى‏تواند مدینه فاضله او را در ذهن ترسیم سازد. البته استاد مطهرى خود به‏اندیشه‏سازى نو مبادرت نکرده، بلکه در سامان دادن‏اندیشه‏هاى مطرح‏شده نسل خود، استادانه نوسازى کرده است. خواجه نظام‏الملک یک‏اندیشمند سیاسى است که در سیاست‏نامه به طور مستقیم، نحوه اداره جامعه را طراحى کرده است; اگرچه کتاب او مخلوطى است ازاندیشه‏هاى سیاسى، علم سیاست، اخبار، روایت، حکایت، شعر و دیگر لطایف. ولى در نهایت‏براى ساختار حکومت و نحوه اداره امور مردم، طرح مشخصى دارد که البته آن طرح بااندیشه‏هاى سیاسى امروزى ما همخوانى ندارد و قابل نقد است. خواجه نصیرالدین طوسى در کتاب اخلاق ناصرى، یک‏اندیشمند سیاسى است و این کتاب اگرچه اخلاق نام گرفته، ولى بخشهایى دارد که به طور متوالى مباحث نظرى چگونگى رفتار اجتماعى را در بخش اداره امور توضیح مى‏دهد. مرحوم نایینى فقیه است و اگرچه با طرح مباحث فقهى، مسائل مشروطیت را توضیح میدهد، ولى همان مباحث‏به گونه‏اى طرح شده که در حیطه فلسفه سیاسى نیز جاى دارد و به دلیل آنکه به اداره امور جامعه پرداخته و این پردازش هم ظاهر و باطنى فقهى دارد و هم بواقع باطن کلامى و فلسفى، بنابراین آراى ایشان آرایى است که تا مرزاندیشه سیاسى بالا آمده و کتاب تنبیه الامة و تنزیه الملة مى‏تواند به عنوان‏اندیشه سیاسى عصر مشروطیت مورد بررسى قرار گیرد.
چینیان در طول تاریخ طویل خود، داراى‏اندیشه‏هاى سیاسى پیچیده‏اى بوده‏اند که پیوستگى تاریخى آنان موجبى شده که نتوان‏اندیشمندان سیاسى آنان را بخوبى شناسایى کرد، زیرا بنیانهاى فلسفى‏اندیشه آنان که غالبا در قالب افسانه‏ها به فرهنگ سیاسى مردم راه مى‏یافت، چنان استوار بود که این ملت را بى‏نیاز از دگرگونى و انقلاب دراندیشه مى‏ساخت، ولى در عصر جدید " مائو" در آن کشور به عنوان یک رهبر سیاسى‏اندیشمند مطرح شد;اندیشمندى که نیمى از خمیرمایه‏هاى‏اندیشه خود را از مارکس وام گرفته و نیم دیگر را از فرهنگ باستانى چین.
پس از رنسانس در غرب، دههااندیشمند سیاسى ظاهر شدند و آنقدر به نقد یکدیگر پرداختند تااندیشه سکولاریزم زاییده شد و اکنون غرب داراى یک‏اندیشه نسبتا فراگیر است. با این تحفظ که این‏اندیشه نیز همواره در حال نوسازى خویش است و نوسازان آن در انبوه آنچه گفته شده و مى‏شود، گم مى‏شوند. چنانکه اگر سوال شوداندیشمندان سیاسى قرون جدید غرب چه کسانى هستند؟ فقط کسانى که در رنسانس تبلور بیشترى داشتند - مانند "ولتر" و "رسو" و کمى بعد از آن "نیچه"، "هگل" و "مارکس" - به ذهن مى‏آیند و کسانى مانند "ژان پل سارتر"، "برشت"، "آلبرکامو" و دیگران در لابلاى صدها نام دیگر گم مى‏شوند. در هند نام "گاندى" به عنوان یک‏اندیشمند بزرگ در دلها حک شده است. اعراب، "ناصر" را به عنوان یک‏اندیشمند سیاسى مى‏شناسند; اگرچه او، بیشتر داراى آراى سیاسى بود تااندیشه سیاسى. ولى "کواکبى "یک‏اندیشمند بزرگ عرب است که‏اندیشه‏هاى سیاسیش بنیانهاى قوى فلسفى دارد و امام خمینى (ره) نه فقط به عنوان یک رهبر مذهبى و سیاسى قدرتمند بلکه به عنوان‏اندیشمندى که به طور مستقیم براى اداره امور جامعه طرح دارد، در عصر حاضر به عنوان‏اندیشه‏ساز واندیشمندى سیاسى مطرح هستند که موضوع ماست و در صدد آنیم که گوشه‏اى از بنیانهاى‏اندیشه سیاسى‏شان را بشناسیم.